سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بارالها ! صداها فرو نشست و جنبش ها آرام گرفت و هر دوستی، با محبوب خود خلوت کرد . من نیز با تو خلوت کرده ام . تو محبوب منی . پس خلوت امشب مرا با خود، [سبب] رهایی از دوزخْ قرار ده . [امام صادق علیه السلام ـ در دعایش ـ]

شبانه ها

 
 
عشقت رسد به فریاد...(چهارشنبه 86 آذر 28 ساعت 8:40 عصر )
سلام.عشق چیست؟چه وقت عاشق می شویم؟وقتی 3 حس درموردطرفمون داشته باشیم اون وقت عاشق هستیم.1-صمیمیت:صمیمیت یک حس 2 طرفه است.به همین دلیل عشق یک طرفه وجود نداره.2-وفاداری:وفاداری یعنی اینکه اگر واقعا عاشق طرفمون هستیم تحت هیچ شرایطی ترکش نکنی.3-هوس:نه!فکربد نکنین.اون هوس زیرمجموعه این هوسه.هوس نیروی محرکه عشقه.یعنی تمایل داشتن.خواستن.حالا انواع عشق:1-بی عشقی:که2طرف هیچ حسی به هم ندارند.2-عشق شبانه:در این نوع فقط هوس داریم.من به این نوع عشق میگم عشق دستمال کاغذی.2طرف برای هم مثل دستمال کاغذین.3-عشق ابلهانه:عشق1طرفه.4-عشق پوچ:بدون صمیمیت ووفاداری.فقط یه هوس کمرنگ داریم.2طرف به هم عادت کردند.با هم زندگی می کنندنه برای هم.همدیگه رو تحمل می کنندحالا به دلایل مختلف...متاسفانه در جامعه ما زیاد شده.دوست دارم بیشتردر این مورد صحبت کنم!شایدبدلیل جامعه سنتیه.5-عششق افلاطونی:بدون هوس.من از طرفداران این عشق هستم.یه اقتصاددان گفته:درقرن21حرف زدن از عشق افلاطونی مثل حرف زدن از دوک نخ ریسیه.شاید!!6-عشق ایده آل:همه چیز سرجاشه.اماشرایط ازدواج:1-از نظر مالی بتونی یکی دیگه رو تأمین کنی.2-تکلیفت با خودت معلوم باشه.بدونی تو زندگیت می خوای چه کنی؟3-ازدواجت از سرخلا روحی نباشه.که خیلی بد میشه!به بلوغ اجتماعی رسیده باشی.4-شناخت جسمس وروحی از جنس مخالف داشته باشی.    تازه اون وقته که می تونی حرف از ازدواج بزنی.

 
شما قضاوت کنین...(دوشنبه 86 آذر 26 ساعت 12:4 صبح )
سلام.این مطالب در حالی که به شدت خسته وعصبانی هستم نوشته می شود.امشب با یکی از دوستانم رفته بودیم بیرون یه چرخی بزنیم.(من فردا امتحان دارم ها!)آخه بنزینمون زیادی کرده بود!بحثی پیش آمدسرغیرت وتعصب نسبت به طرفمون(gfمنظورم رو که فهمیدین!!)من خودم با کسی ارتباط ندارم امادوستم چرا.من می گفتم که من اگر با کسی ارتباط داشته باشم به شدت نسبت بهش تعصب دارم.من به طور کلی آدم خیلی آرومی هستم.اما امان از اون لحظه ای که عصبانی بشم...یکی ازچیزایی که عصبانیم می کنه اینه که یکی نگاه بد به طرفم بکنه.اون وقته که دیگه نمی فهمم دارم چه کار می کنم.دوستم( علی)گفت:تو اگرواقعا طرفتو دوست داری بایدفکر آرامش اون باشی و نذاری که هیچی اونو ناراحت کنه.من گفتم اتفاقا به همین علت من ناراحت می شم.چون دوستش دارم نسبت بهش تعصب دارم.بالاخره بحث ادامه پیدا کردوهرکدوم حرف خودمون رو می زدیم.من چشمشمو باز می کنم توی انتحاب طرفم.اما اگر اگر یه روزی کسی تیک براش بیادواون ناراحت نشه من کنارش می ذارم.اما اگه ناراحت بشه(که اگه من درست انتخاب کرده باشم میشه!)اون وقت من می دونم با اونی که تیک اومده.حالا از شما می خوام که به من کمک فکری بدین ونظربدین مندرست میگم یا نه؟چرا؟کجاش اشتباهه؟امشب ذهنم مشغول بودبدشدفعلاشب بخیر!

 
راستی کن که راستان رستند...(شنبه 86 آذر 24 ساعت 12:31 صبح )

سلام.راستش رو بخواین تو بدجامعه ای زندگی می کنیم.چرا؟تادلتون بخواددلیل قانع کننده دارم.اماالان میخوام در موردیک موضوع خاص صحبت کنم.(یابهتربگم بنویسم!)حتما تاحالاتجربه کردین اگه بخواین در مقابل کسی رفتاری توأم با صداقت داشته باشید.نمیگم همه اما خیلی ها معنی این کارتون رونمی فهمن.ممکنه2جور درموردتون فکرکنن.یا بگن طرف نمی فهمه یا این کار روبه حساب ترستون بذارن.بازم میگم همه نه ولی خیلیها این طورین.موقع حرف که میشه همه ما با هرسطح سواد باهرطبقه اجتماعی درهر پست ومقام می تونیم ساعتها درموردصداقت صحبت کنیم و اون رو مدح بگیم اماوقت عمل...همه حرف هامون رویادمون میره.هرجامعه ای هم مثل بقیه پدیده هادچار بیماری میشه واین یکی ازمهلک ترین بیماریهاست که متأسفانه برخی از افراد جامعه ما به اون دچارند.تا این مطلب شبیه پایان نامه جامعه شناسی نشده برم سر اصل مطلب!برای من هم این پدیده مشکل ساز شده...باعث شده که دوستان صمیمی من کم باشند.ببینبد4دسته آدم اطراف منند.1-اونهایی که ازشون بدم میاد2-ادمایی که بودن با نبودنشون تفاوت نمی کنه.3-دوستان عادی.(90%اطرافیانم از همه اقشار با همه اعتقادات جزء این دسته اند.)4-دوستان صمیمی که5-6نفربیشترنیستند. روانشناسان اعتقاد دارند دسته4 مهمترین ادمها در زندگی هستند.حتی مهمتر از پدرومادرچراکه پدرومادرخوب صمیمی ترین دوست فرزندانشونند. خیلی از رفتارومنش ادمها مثل دوستان صمیمیش میشه.انتخاب دوست مهمترین انتخاب زندگیه.اگه کسی درست دوست انتخاب کنه  در انتخاب همسر هم موفق خواهدبود.خیلی چیزا رو می خواستم بگم نشدوخیلی چیزارو نمی خواستم بگم و گفتم.بقیش رو مولانا میگه زیاده عرضی نیست.فعلا شب بخیر.                                                 دی شیخ با چراغ همی گشت گردشهر     کزدیو دد ملولم و انسانم آرزوست.                                                                                  گفتندیافت می نشودگشته ایم ما      گفت آنچه یافت می نشودآنم آرزوست.                                      



 
من.آمده ام برای...(جمعه 86 آذر 23 ساعت 12:25 صبح )

سلام.من تازه شروع به نوشتن در پارسی بلاگ کردم.قبلا در پرشین بلاگ می نوشتم.بعد از یه وقفه طولانی-1ساله-دوباره شروع کردم به وبلاگ نویسی در حالی که به شدت در مورد لزوم وفلسفه وبلاگ دودلم.وبلاگ در جامعه ما یه جورایی مد شده مثل خیلی چیزای دیگه!انو فارغ از ژست های روشنفکرانه می گم.بعضی از ما (شاید خودمم باشم)برای اینکه پزبدیم یا جلوی دیگران کم نیاریم.شروع میکنیم به نوشتن و...اصلا اگه وبلاگ نبود چند نفر از ما می نوشتیم و اصلا به فکر نوشتن بودیم؟بسه دیگه شعارهای قدیمی!حال.امیدوارم این وبلاگ محیط خوبی برای جدی نوشتن/جدی فکرکردن/یا حداقل جایی برای همفکری وتبادل نظرات باشه.فعلا شب بخیر!







بازدیدهای امروز: 3  بازدید

بازدیدهای دیروز:0  بازدید

مجموع بازدیدها: 3210  بازدید


» آرشیو یادداشت ها «
» اشتراک در خبرنامه «